گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
امروز هم نیامد و غم خانه را گرفت
امـروز هـم دوبـاره باران شدید شد
مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت
امسال هم بدون تو سالی جدید شد
ده سال تیر و آذر و اسفند و خون دل
تـا فـاو و فکه رفت ولی نا امید شد
ده سال گریه های مرا دید و بغض کرد
حـرفی نـزد نگفـت چـرا نـا پدید شد
ده سـال رنگ پنجـره هـای اتاق من
همرنگ چشمهای سیاه سعید شد
بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مـادر نگفته بـود کـه بابا شهید شد
برچسب ها :
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد